پژوهشگر: مهدی حقیقت خواه




 
این نوشتار، می‌کوشد تا با نگاهی گذرا به تاریخ 45 ساله‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین)، عوامل جذب جوانان به این سازمان و البته، ریشه‌ی انحراف آن-که رابطه‌ای وثیق با هم دارند- را بررسی کند.
سازمان مجاهدین خلق ایران که البته تا سال 1350 اسمی برای آن برگزیده نشده بود، به عنوان یکی از مجموعه‌های سیاسی– نظامی تاریخ معاصر ایران که توانست در برهه‌ای خاص، حتی از حمایت علمای بلاد هم بهره گیرد، سازمانی مرموز، با تاریخی مبهم و در عین حال، فرقه‌ای منحرف بوده است. سازمانی که نمودار حرکتی آن، نشان از حرکت در مسیری پر خطر، خونین و سراسر فراز و فرود دارد. این سازمان در طول سال‌های متمادی با به کارگیری شیوه‌ها و تاکتیک‌های مختلف و بعضاً متناقض، توانست در زمان‌هایی خاص (نظیر دوره‌ی اولیه‌ی تأسیس یا سال‌های 57 و 58) حجم قابل توجهی از جوانان را در سراسر کشور به خود جذب کند و در مقاطعی نیز (مانند سال‌های 54 و 55 یا 60 به بعد) دچار ریزشی دهشتناک و البته درد آور (از حیث خونین بودن) گردد.
در این نوشتار، نگارنده می‌کوشد تا با نگاهی گذرا به تاریخ 45 ساله‌ی سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین)، عوامل جذب جوانان به سازمان و البته، ریشه‌ی انحراف آن – که رابطه‌ای وثیق با هم دارند- را بررسی کند. هر چند بررسی جزییات این تاریخ پر از پیچ و خم و پاسخ به سؤ‌ال‌های فراوان موجود در آن، نیاز به تحقیقی مفصل و جامع دارد. البته در طول سال‌های اخیر، مجموعه‌های ذی ربط در امر تاریخ نگاری، کتب و مقالات مهم و مؤثری را در این حوزه تقدیم علاقه‌مندان کرده‌اند. با خوانش تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، می‌توان آن را به اعتبارات مختلف و نقاط عطف متفاوت، به دوره‌هایی تقسیم کرد. به عنوان مثال، محققین، تاریخ این سازمان را از حیث هدف‌گذاری و اصالت بخشی به مقصودی خاص، به سه دوره‌ی اصالت ایدئولوژی، اصالت سازمان و اصالت فرد (تقی شهرام یا مسعود رجوی) تقسیم می‌کنند. یا از راه مبنا قرار دادن دوری و نزدیکی به مرکزیت سازمان یا انقلاب‌های ایدئولوژیک، سال‌های مختلف عمر این سازمان به نمایش گذاشته می‌شود. اما این نوشتار، با توجه به هدف طرح شده در مقدمه، تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران را از منظر راه‌های جذب و عوامل آن به سه دوره تقسیم می‌کند و تلاش می‌نماید به شکلی اجمالی، هر دوره را مورد بررسی قرار دهد.

شهریور 1344 بود که «محمد حنیف نژاد»، «سعید محسن» و «عبدالرضا نیک‌بین» (عبدی) که دو نفر اول در چارچوب سازمان دانش جویان جبهه‌ی ملی دوم و سومی در بخش دانش جویی نهضت آزادی ایران فعالیت می‌کردند، به فکر ایجاد سازمانی متشکل، دارای ایدئولوژی مبارزه و در معنای خاص، انقلابی افتادند. دستگیری حنیف نژاد و محسن در بهمن 1341ه.ش. (مقارن با بازداشت سران نهضت آزادی) و مطالعه در زندان، شرایط خاص سیاسی دوره‌ی نخست وزیری «اسد الله علم» و سرکوب واقعه‌ی 15 خرداد، ناکامی جبهه‌ی ملی، دستگیری و تبعید امام(ره) از ایران و... آنان را بر آن داشت که مبارزه‌های پارلمانی و مسالمت آمیز را نفی و به سمت گرایش‌های قهر آمیز تمایل پیدا کنند.
سابقه‌ی مطالعات مذهبی حنیف نژاد و محسن، به تجربه‌ی خوانش کتاب‌های «مهندس بازرگان»، «یدالله سحابی» و دیگر سران جبهه‌ی ملی بر می‌گشت. نیک بین نیز در دوره‌ی نوجوانی و جوانی متأثر از جلسات «کانون نشر حقایق اسلامی» که توسط مرحوم «محمد تقی شریعتی» اداره می‌شد، قرار گرفت. با بنیان گذاری سازمان، فرآیند جذب نیرو آغاز شد. در این دوره، شناسایی افراد قابل اطمینان و به نسبت، مستعد سیاسی و مذهبی از راه مسؤولان انجمن‌های اسلامی و شاخه‌ی دانش جویی نهضت آزادی در دانشگاه‌ها در دستور کار سازمان قرار گرفت. قرار شده بود، افراد جذب شده، در کلاس‌های آموزشی که از سوی حنیف نژاد و سعید محسن برگزار می‌شد، شرکت کنند. نتیجه‌ی جذب این افراد در دوره‌ی اول، عضویت افرادی نظیر «ناصر صادق، بهمن بازرگانی، علی باکری، علی میهن دوست، حسین احمدی روحانی، عبدالرسول مشکین فام و مسعود رجوی و ...» بود.
کلاس‌های سازمان، شامل آموزش و تحلیل مسایل چهارگانه‌ی ایدئولوژی، اقتصاد، سیاست و تشکیلات می‌شد. در همین حال، هم زمان، افراد جدیدی نیز به این سازمان پیوستند. محمد حنیف نژاد و سعید محسن، مسؤولیت آموزش افراد را بر عهده گرفته بودند. البته با افزایش تعداد اعضا، افراد آموزش دیده در سطوح بالا، به امر آموزش نسبت به اعضای تازه وارد اشتغال داشتند. با گذشت حدود یک سال و نیم، سازمان موفق به برگزاری این کلاس‌ها در برخی شهرستان‌ها نیز شد. در این دوره، عبدالرضا نیک بین، مسؤولیتی در برگزاری و اداره‌ی کلاس‌ها نداشت. او وقت خود را صرف مطالعه، کار تئوریک و تهیه و تنظیم مقالات و متون سیاسی و اقتصادی می‌نمود. وی در سال 1347 به دلایلی نامعلوم، از سازمان کنار رفت. رهبری سازمان – محمد حنیف نژاد – علت اصلی کناره‌گیری نیک بین از تشکیلات و روی آوردن به زندگی عادی را ضعف ایدئولوژیک وی دانست.
در اواخر همین سال و اوایل سال 1348، گروه ایدئولوژی متشکل از «محمد حنیف نژاد، علی میهن دوست و حسین احمدی روحانی» تشکیل و وظیفه‌ی تدوین مباحث و متون ایدئولوژیک سازمان را بر عهده گرفت. این گروه از سویی با مطالعه‌ی کتب فلسفی مکاتب دیگر به خصوص مارکسیسم – که در آن زمان در سطح جهان موجبات شکل‌گیری مبارزه‌های ضداستبدادی و ضداستعماری را فراهم کرده بود - و از سوی دیگر، مطالعه‌ی قرآن و نهج البلاغه، جزوات مختلفی را تنظیم و تهیه نماید. از این سری جزوات می‌توان به «شناخت یا متدولوژی» (حسین روحانی)، «تکامل» (علی میهن دوست) و «راه انبیا، راه بشر» (محمد حنیف نژاد) اشاره کرد. با نگاهی به متون این جزوات، می‌توان دریافت که ریشه‌ها و مبانی فلسفی حاکم بر آن‌ها و التقاط ناشی از ترکیب نامأنوس اسلام و مارکسیسم، یکی از خطوط اصلی انحرافی سازمان در طول تاریخ آن بوده است که به آن اشاره خواهد شد.
بعدها جزوات «اقتصاد به زبان ساده» (محمود عسکری زاده) و «اصلاحات ارضی در ایران» (توسط جمعی چند نفره و به سرپرستی رسول مشکین فام) نیز به این مجموعه پیوست. علاوه بر آن‌ها، تفاسیر سوره‌های مختلف قرآن، نظیر توبه، انفال، احزاب و محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و خطبه‌ها و نامه‌های نهج البلاغه و حتی جزوه‌ای با نام «سیمای یک مسلمان» که بعدها به نام «امام حسین(علیه‌السلام)» معروف شد (کاری گروهی به سرپرستی احمد رضایی) تهیه و تنظیم شده، مورد استفاده‌ی ایدئولوژیک اعضای سازمان قرار گرفت. شاید مهم‌ترین اتفاق در این سال‌ها (1347) تعیین خط مشی استراتژی سازمان بود. با بحث و بررسی چند ماهه، سرانجام، سازمان، مبارزه‌ی مسلحانه را به عنوان خط مشی خود برگزید و دلایل زیر را برای آن عنوان کرد:
- افزایش خشونت و دیکتاتوری رژیم؛
- به بن بست رسیدن انواع مبارزه‌های سیاسی و پارلمانتاریستی و سرکوب آنان مانند سرکوب نهضت آزادی و کشتار 15 خرداد؛
- دستگیری و تبعید امام به عنوان موتور حرکت مردم، همراه با سکوت رهبران دیگر.
هر چند می‌توان به تأثیر پذیری سازمان از سایر گروه‌های چپِ حاضر در ایران و هم‌چنین مجموعه‌های مارکسیستی در آمریکای لاتین، آسیا و ... که غالباً مشی مبارزه‌های مسلحانه یا اصطلاحاً چریکی را برای خود انتخاب کرده و در برخی موارد با موفقیت نیز همراه بود، نیز برای تعیین این خط مشی اشاره کرد. با انتخاب این مشی، سازمان، تماس با «الفتح»، یکی از گروه‌های مبارز فلسطینی را در دستور کار قرار داد تا بتواند با استفاده از امکانات آنان، نیروهای خود را آموزش داده و مورد استفاده قرار دهد که در این رابطه حوادث و اتفاق‌هایی رخ داد که شرح آن از حوصله و موضوع حاضر خارج است. شاید کم‌تر کسی فکر می‌کرد که چنین سازمانی که توانسته سال‌ها به شکل مخفی به نیروسازی بپردازد و چنین حجمی از کارهای تئوریک را انجام دهد، در اولین فرصت ابراز وجود، دچار ضربه‌ای نابود کننده شود. در اوایل سال 1350، اختلاف نظری در رابطه با ادامه یا توقف آموزش‌های تئوریک در سازمان ایجاد شد.
محمد حنیف نژاد با توجه به سابقه‌ی مارکسیست شدن نیک بین، مدعی بود که اعضا هنوز از توان ایدئولوژیک بالایی برای «عمل انقلابی» برخوردار نیستند و عده‌ای از اعضا نیز قائل به کافی بودن این آموزش‌ها بودند. در این میان، انجام عملیات‌هایی نظامی از سوی «چریک‌های فدایی خلق» نظیر وقوع حادثه‌ی سیاهکل و سرکوب آن‌ها از سوی رژیم، ضرورت ابراز عمل را دو چندان کرد. ضرورتی که سرانجام، باعث تفوق نظر دسته‌ی دوم شد. برای همین، رهبری سازمان تصمیم گرفت خود را برای انجام عملیات نظامی در خلال برگزاری جشن‌های 2500 ساله‌ی شاهنشاهی که در مهر 1350 برگزار می‌گردید، آماده کند. ولی نفوذ ساواک به درون مجموعه از راه شخصی به نام «شاه مراد دلفانی» که در گذشته مارکسیست و عضو «حزب توده» بود، تمام نقشه‌ها را نقش بر آب کرد. وی که اصالتی کرمانشاهی داشت، در زندان با «منصور بازرگان» آشنا شده بود و قرار بر این بود که دلفانی، مسؤولیت قاچاق اسلحه به ایران را برای استفاده‌ی سازمان بر عهده داشته باشد. ولی ساواک برای ممانعت از هرگونه حرکت نظامی و عواقب اجتناب ناپذیر آن، وارد عمل شده و در چند نوبت، تعداد زیادی از اعضای سازمان را دستگیر کرد.

در اولین یورش ساواک در شهریور 1350، سعید محسن، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکری زاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی و در نوبت بعد، محمد حنیف نژاد، رسول مشکیل فام، اصغر بدیع زادگان و علی میهن دوست دستگیر شدند. از این تعداد، 7 نفر در بهار 1351 تیر باران و تنها دو نفر (بهمن بازرگان و مسعود رجوی) به حبس ابد محکوم شدند. پس از این ضربه، «احمد رضایی» که به همراه «رسول مشکیل فام» در خارج به سر می‌برد و به همراه وی برای جمع بندی و مدیریت شرایط ناشی از ضربه‌ی اول به کشور باز گشته و از دستگیری گریخته بود، «بهرام آرام» را به عضویت کادر مرکزی درآورد و در کنار رضا رضایی که موفق به فرار از زندان شده بود، شورای مرکزی را سه نفره کرد. اما پس از مدتی با خودکشی احمد رضایی به علت لو رفتن در یکی از قرارها، ترکیب مرکزیت سازمان به دو نفر تقلیل پیدا کرد. هم‌چنین مدتی بعد «محمود شامخی» نیز که از اعضایی با سابقه محسوب می‌شد، در هنگام بازداشت، خودکشی کرد و «کاظم ذوالانوار» نیز دستگیر شد. با فرار «تقی شهرام»، او نیز به عضویت کادر مرکزی سازمان درآمد.
اما مرگ رضا رضایی در درگیری با پلیس در 25 خرداد 1352، هدایت سازمان را در اختیار تقی شهرام و بهرام آرام گذاشت. هر چند با اضافه شدن «مجید شریف واقفی»، این شورای مرکزی به 3 نفر افزایش یافت و این ترکیب تا اواخر پاییز 1353 ادامه داشت. فرآیند جذب نیرو در این سال‌ها به دو نیم دوره نقسیم می‌شود:
الف) نیم دوره‌ی اول که شامل سال‌های 50 و 51 می‌شود و سال‌هایی است که سازمان، طبق سیاست بازیابی مجدد، دست به جذب اعضای جدید می‌زند. در این زمان، به دلیل همراهی و پشتیبانی برخی روحانیون مبارز و فضایی که به نفع مجاهدین زندانی یا اعدام شده ایجاد شده بود، نیروهای مذهبی بازار و دانشگاه نیز حوزه‌ی علمیه، کمک‌های مادی و معنوی زیادی در اختیار مجاهدین خلق قرار دارند.
«حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی» در نامه‌ای خطاب به حضرت امام این چنین نوشتند: «این‌ها جوانان مسلمان، تحصیل کرده، فداکار، مؤمن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهان بینی اسلام و صد در صد مذهبی و تا آن جا که ما اطلاع پیدا کرده‌ایم، خالی از نقاط ضعف هستند ... گرچه دستگیری جمعی از آن‌ها مایه‌ی تأسف است. کشف این مطالب به مبارزه‌های مذهبی اعتبار و ارج داده ... اگر ممکن باشد و صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مؤمن بفرمایید.» هر چند این نامه به دست امام نرسید، ولی نشان از حمایت برخی روحانیون داشت.
به طور کلی می‌توان عنوان داشت که در این موقعیت، سازمان، نیروهای خود را از مراکز و محیط‌های روشن فکری مذهبی جذب می‌کرد. عمده‌ی این مراکز عبارت بودند از: «انجمن‌های اسلامی دانش جویان، مسجد هدایت، مسجد جلیلی، مسجد جاوید، دبیرستان پسرانه‌ی علوی، دبیرستان دخترانه‌ی رفاه و حسینیه‌ی ارشاد.» در این دوره سازمان، دست به انجام فعالیت‌های مسلحانه و ترورهایی می‌زد که نشان از بازیابی قدرت سازمان در عمل انقلابی داشت. دو انفجار در کیوسک‌های پلیس، انفجار در دفتر مجله‌ی مبتذل «این هفته»، انفجار در دفتر هواپیمایی بریتانیا، وقوع چند انفجار صوتی به مناسبت سفر «ریچارد نیکسون» به ایران، انفجار در ساختمان سازمان برنامه و بودجه، انفجار در شرکت هواپیمایی «پان امریکن»، ترور سرتیپ «طاهری» (رییس سازمان زندان‌های شهربانی)، ترور سرهنگ «لوئیس هاوکینز» (معاون اداره‌ی مستشاری نظامی آمریکا در ایران) و ... مواردی است که می‌توان به آن‌ها اشاره کرد.
ب) در نیم دوره‌ی دوم که با ورود تقی شهرام به مرکزیت در 1352 و تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیست (1354) همراه بود، عضوگیری از راه مدارس و دانشگاه‌ها، احضار بعضی از کادرهای خارج از کشور و عضوگیری افراد از چند محفل مارکسیستی کوچک صورت گرفت. در این دوره به واسطه‌ی تغییر ایدئولوژی حاکم بر سازمان، تعداد زیادی از نیروها، دچار ریزش شده و از مجموعه خارج شدند. از این رو محققان، این دوره را دوره‌ی افول اولیه‌ی سازمان نام نهاده‌اند. بهار 1351 بود که «جمع‌های بررسی و تصمیم» به منظور آسیب‌شناسی عمل کرد. سازمان با ابتکار رضا رضایی برگزار می‌شد. فرار تقی شهرام (جذب شده در 1348 و دستگیر شده در ضربه‌ی شهریور) از زندان ساری و پیوستن وی به شورای مرکزی، سیر این نشست‌ها را از سیاسی و تشکیلاتی به سمت مسایل ایدئولوژیک منحرف کرد. وی که در طول مدت زندان، تحت تأثیر افکار مارکسیستی «مصطفی شعاعیان» و «حسین عزتی» (عضو گروه مارکسیستی ستاره‌ی سرخ) قرار گرفته بود، اصرار عجیبی بر تغییر موضع سازمان داشت.
در همین حال، سازمان به رهبری تقی شهرام برای فرار از وضعیت بحرانی و اثبات این نکته که به واسطه‌ی ضربه‌ی شهریور، هیچ خللی در حرکتش ایجاد نشده، مرحله‌ی دوم ترورها و عمل‌های انقلابی را شروع کرد. در این مرحله، ترور سرتیپ «زندی پور» (رییس کمیته‌ی مشترک) که در ماجرای او برای اولین بار آیه‌ی «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً» از متن اعلامیه‌ی منتشر شده، حذف شده بود و ترور دو مستشار عالی رتبه‌ی آمریکایی (1354) و مواردی دیگر در دستور کار قرار گرفت. در پی این عملیات‌ها، ساواک طی اقدام‌هایی موفق به دستگیری افراد مؤثری از سازمان شد. از سوی دیگر، کشف ترورهای درون تشکیلاتی سازمان، موقعیت آن را تحت تأثیر قرار داد. در همین راستا، برخی عوامل سازمان نظیر «وحید افراخته، محسن خاموشی، محسن بطحایی، محمد طاهر رحیمی، منیژه اشرف زاده، دکتر مرتضی لبافی نژاد، ساسان صمیمی بهبهانی، عبدالرضا منیری جاوید و مرتضی صمدیه لباف» در 11 بهمن 1354 اعدام شدند.
با افزایش فشارهای داخلی و بیرونی شامل ضربه‌ها، افشاگری‌ها و حوادث دیگر، سازمان ناگزیر شد تا ضمن اعلام تغییر ایدئولوژی حاکم، با توجیه ترورهای داخلی از فشارهای آن فضای سنگین بکاهد. برای همین، در شهریور 1354، متنی را زیر عنوان «بیانیه‌ی اعلام واضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» که به قلم تقی شهرام و در 400 صفحه‌ی جیبی تألیف شده بود، منتشر کرد. هر چند تا قبل از آن، یک بار در آذر 1353، این موضوع با انتشار مقاله‌ی «پرچم» در سطح تشکیلات به آرامی مطرح شده بود، اما اسناد نشان می‌دهد که اکثریت افراد سازمان تا قبل از انتشار این جزوه، از متن آن اطلاعی نداشتند و این، عمل به همان حرفی است که «مسعود احمد زاده» از پایه‌گذاران چریک‌های فدایی خلق به «مهدی ابریشم‌چی» در زندان زده بود: «شما یک پوسته‌ی ایده آلیستی دارید و مثل جوجه که رشد می‌کند و پوسته‌ی تخم مرغ را می‌شکند، این پوسته‌ی ایده آلیستی در حال شکستن است و به زودی هسته‌ی ماتریالیستی آن بیرون می‌زند و نمایان می‌شود.»
این تغییر ایدئولوژی که سازمان آن را به عنوان نتیجه‌ی تکامل منطقی ایدئولوژی گذشته‌ی سازمان می‌دانست، ریزش فراوانی را نصیب سازمان کرد. ریزشی که غالباً با پاسخ سازمان به شکل «تصفیه» رو به رو می‌شد. ترور افرادی مانند: «مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف (بی نتیجه)، محمد یقینی و ...» از همین دست است. البته این تصفیه‌ها، اولین‌ها نبودند. چرا که قبل از آن مواردی از تصفیه‌ی درون تشکیلاتی – که غالباً از دوره‌ی رضا رضایی آغاز شد- گزارش شده است. برای همین، سازمان با دو عمل «جذب نیروهای چپ در دانشگاه‌ها» و «احضار اعضای خارج از کشور»، سعی در پر کردن این خلأ بزرگ داشت. البته بی‌اعتمادی نیروهای چپ به سازمانی که تا دیروز مذهبی بوده و اینک مارکسیست شده بود و نارضایتی برخی از عوامل خارج نشینِ سازمان، این تصمیم را تحت الشعاع قرار داد.
دستگیری و اعدام نیروهای عملیاتی سازمان، قطع حمایت‌های مادی و معنوی روحانیون و نیروهای مبارز و کشته شدن «بهرام آرام» در 25 آبان 1355و از همه مهم‌تر، ریزش ناشی از تغییر ایدئولوژی سازمان، ضربه‌های شدید جبران ناپذیری را بر سازمان متحمل کرد.
«وحید افراخته» در اعتراف‌های خود می‌گوید: «هر چه زمان می‌گذشت، با شکست‌ها و ضربه‌های بزرگ‌تری رو به رو می‌شدیم. گروه نه تنها نمی‌توانست رشد بکند، بلکه روز به روز تضعیف می‌شد. مردم نه تنها حمایتی از ما به عمل نمی‌آوردند، بلکه نفرت و انزجار بیش‌تری پیدا کردند و برای جلوگیری از اعمال ما با پلیس همکاری می‌کردند. تعمیم و گسترش آموزش‌های مارکسیستی به تدریج عقاید مذهبی اعضای گروه را سست می‌کرد تا این که سرانجام گروه به طور کامل مارکسیست و مخالف اسلام شد...» این ضربه آن قدر مؤثر بود که سازمان در اواخر سال 1355 به دو شاخه‌ی غیر منسجم تبدیل شد و این، همان پایان «تقی شهرام» بود. چرا که نیروهای احضار شده از خارج که اکنون خود را در مرکزیت سازمان قرار داده بودند (نظیر علی رضا سپاسی آشتیانی و حسین روحانی) و اعلامیه‌هایشان را با عنوان «سازمان مجاهدین خلق ایران، بخش م.ل (مارکسیستی – لنینیستی) منتشر می‌کردند، قدرت را به دست گرفتند.
نکته‌ای که نباید از آن غافل شد، وضعیت نیروهای سازمان در درون زندان‌های رژیم است. تا قبل از اعلام خبر تغییر ایدئولوژی، اعضای سازمان زیر شعار «وحدت استراتژیک با مارکسیست‌ها» و با خط کش و معیار «مبارزه‌ی مسلحانه» ارتباط خوبی با چپ‌گراها داشتند. هر چند گفته می‌شود برخی از اعضای سازمان، قبل از آن و به واسطه‌ی نزدیکی با مارکسیست‌ها، مارکسیست شده بودند ولی به دلیل صلاحدید مسؤولان سازمان در زندان، آن را افشا نمی‌کردند. با اعلام خبر تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان، این افراد به دو دسته تقسیم شدند:
الف) عده‌ای که هنوز ایدئولوژی اولیه‌ی سازمان را قبول داشته معتقد به اسلام بوده ولی مارکسیست را علم مبارزه می‌دانستند، به وحدت با نیروهای مارکسیست اعتقاد داشتند ولی تقی شهرام و افرادش را چپ نما می‌خواندند. اینان، خود دو دسته بودند:
1. گروه «رجوی» که غلبه‌ی کمی از آنِ او بود.
2. گروه «میثمی» که تابع تحلیل‌های «لطف الله میثمی» بود. وی مسعود رجوی را به فرصت طلبی محکوم می‌کرد.
ب) سایر نیروهای سازمان که از مجموعه فاصله گرفته بودند، غالباً جذب گروه‌های مذهبی یا ملی- مذهبی شدند.(*)
منبع:برهان